نجوا

 همیشه که نمیشه خودم ابتکار به خرج بدم!توی یکی از وبلاگها که این باشه متن قشنگی دیدم . گفتم شما هم بخونین شاید خوشتون اومد.


دخترک نجوا کرد: خدایا با من حرف بزن.

مرغ دریایی آواز خواند، کودک نشنید.

سپس دخترک فریاد زد: خدایا با من حرف بزن.

رعد در آسمان پیچید، ولی دخترک گوش نداد.

دخترک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت: خدایا بگزار ببینمت.

ستاره ای درخشید ولی دخترک توجه نکرد.

دخترک فریاد زد: خدایا به من معجزه ای نشان بده.

و یک زندگی متولد شد، اما دخترک نفهمید.

دخترک با نا امیدی گریست.

خدایا با من در ارتباط باش. بگزار بدانم اینجایی.

و پروانه پایین آمد و دختر را لمس کرد.

... ولی دخترک پروانه را کنار زد و رفت.

نظرات 2 + ارسال نظر
امیر چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 02:52 ب.ظ http://usworld.persianblog.com

با سلام خدمت شما
ما میخواستیم از دست پرشین بلاگ راحت شیم بیایم توی بلاگ سکای
ولی بلد نیستم
لطفا از طریق ایمیل من رو راهنمایی کنید
ممنون

پیمان چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 06:16 ب.ظ http://sorjan.persianblog.com

سلام دوست عزیزم بازهم به من سر بزن و نظرت را بنویس
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد